علي سخت مشغول جويدن ته مدادش بود كه ناگهان صداي نالهاي شنيد. مداد را از دهانش بيرون آورد وبه دور و برش نگاه كرد، اما نفهميد اين ناله از كجاست. دوباره گاز محكمي به مداد زد و اينبار صداي بلندتري شنيد. تازه فهميد كه اين صداي مدادش است...!
از تعجب خشكش زده بود و گفت: مگه مداد هم حرف ميزنه!
مداد آرام گفت: بله كه حرف ميزنه، تو فكر كردي كه ما جون نداريم... هيچ ميدوني كه من قبلا درخت بودم و چه استفادههايي براي همه شما مردم داشتم؟
علي دهانش باز مانده بود و با دهان باز به مدادش نگاه ميكرد.
مداد ادامه داد: من در جنگل زندگي ميكردم... فصل بهار كه ميشد شاخههاي من جوانه ميزد و برگ و ميوه ميداد... با ريشههايم آب را از زمين ميكشيدم و تغذيه ميكردم... روي بعضي از شاخههايم، پرندگان لانه ميساختند وزندگي ميكردند. صبحها آفتاب، پوست بدنم را نوازش ميكرد... در تابستان مردم چند ساعتي در سايه من مينشستند و استراحت ميكردند... و زماني كه فصل پاييز و زمستان فرا ميرسيد، برگهاي سبز من به 3 رنگ زرد و قرمز و نارنجي تبديل ميشد و بعد ميريخت... و من تا قبل از اينكه برف تمام بدنم را سفيدپوش كند، به خواب زمستاني فرو ميرفتم و دوباره بعد از پايان زمستان و آمدن بهار همين روال ادامه داشت......... در يكي از روزهاي طولاني زمستان كه من در خواب خوبي به سر ميبردم، مردي بر بدن من زد و گفت اين يكي چوب خوبي داره... قطعش كنيد.
و شخصي اره برقي را روشن كرد و بدون اينكه نظر مرا بپرسند، تنهام را از ريشه جدا كردند و داخل كاميون گذاشتند و به كارخانه بردند. در آنجا تمام شاخههايم را از بدنه جدا كردند... تمام چوب بدنم را تكه تكه برش زدند و براي ساخت ابزارهاي مختلف استفاده شد.
و اين مدادي كه الان در دست توست، يك تكه كوچك از بدن من ميباشد كه تو داري با دندانهايت تمام زحمات اين سالها تغذيه و رشد مرا له ميكني... هيچ ميدوني براي درست شدن اين مداد ظريف و كوچك، زحمتهاي بسياري كشيده شده و تو اصلا پسر قدرشناسي نيستي... سعي كن از اين پس به چيزها و وسايل دور و بر خود توجه كني... تحقيق كن كه اين وسيله از كجا آمده و چگونه درست شده، آن وقت شايد بهتر قدرش را بداني. در ضمن بايد مراقب دندانهايت نيز باشي...
مداد فوتي بر صورت علي كرد و علي كه هنوز دهانش از تعجب باز مانده بود، چشمانش را بست. وقتي كه چشم گشود، مداد له شدهاش را در دستانش ديد ودلش براي مداد سوخت و به خودش قول داد كه ديگر به وسايل اطرافش آسيب نرساند.
گلنوشا صحرانورد
نظرات شما عزیزان: