سنگی ، نه که سنگی

تخت سنگی ، نه سنگی

چهار پایی ، نه که گاوی

تخم ریزی ، نه که مرغی !!!

سنگ سفید صخره ها ، آید میان سفره ها

هر که نداند نام او ، مزه ندارد کام او !!!

سفید است اما برف نیست ،

ریشه دارد اما درخت نیست ،

خرد می کند اما آسیاب نیست !!!

سفید است ، ابر نیست

حرکت می کند ، مار نیست

دراز است راه نیست !!!

سه برادرند ، که هر چه بدوند به هم نمی رسند !!!

سرخ است و ترش ،

تنبل و شکم گنده ،

گردن داره ،

اما پا و سر نداره !!!

سر بر افلاک است

پای آن غرق در دل خاک

میوه ی آن به هم بسته

گوشت شیرین و استخوان چاک !

زنگ می زند ولی صدایش را نمی شنویم !

زردُم زبرم ،

زیر زمین معتبرم ،

کلاه سبزی به سرم !

زرد است نه زردالو ،

سرخ است نه شفتالو ،

در باغ فلان خان است ،

چاشنی بزرگان است !

روی زمین نیستم ،

یک جا نمی ایستم ،

اگر بگریم ، بهار می شود !

روی آن سفید است ،

یک خورشید کوچک درون آن است

و با آن غذا درست می کنیم !

رنگش سبز است

اما وقتی آب بیند

قرمز رنگ می شود !

راه می ره تو بیابان ،

بار می کشه فراوون ،

خار می خوره جای نون !

دو همراه و سخنگو که می باشند یکی در کار گفتگو !

دو نفر در خیابان به یکدیگر می رسند ،

که اولی پسر دومی است ،

در صورتی که دومی پدر اولی نباشد ،

این دو نفر چه نسبتی با هم دارند !

دو حرف میم الفبای مبارک

خرابی ها کند آنچه بخواهد

ولی آخر به صبر و بردباری

خرابی های او گردد مبارک!

دو حرف از سر کوه بردار

و پس بگیر آنچه را می کشند از کمان

چو این دو را با هم آمیختی،

اگر تشنه ها می خورند آب از آن !

دمش را می گیرند و از دهانش خون می ریزد !

دست داره و پا نداره ،

شکمش پاره است و جان نداره !

دوازده برادر دور هم نشسته اند

و سه نفر میانشان می رقصند !

در دقیقه دو بار دیده می شود ،

و در سال اصلا نمی آید

و در یک قرن فقط یک بار می آید !

درون نیش مار است ،

که خیلی مرگبار است ؟!

در باغ سبز در بازار سیاه ،

در آشپزخانه قرمز هستم ؟!

درختی که ایزد آفریده

ده و دو شاخه بر او برگزیده

که بر هر شاخه ای سی برگ

به هر برگی دو میوه آفریده !

دختری چهارده ساله بالغ شود

چون به سن سی رسد بچه شود!

دارم سوال خواجه بفرما جواب چیست

در یک گلاب پاش دورنگ گلاب چیست ؟!

خوش خواب ترین حیوان!

خوشحال و خندان ،

از غم گریزان!

خوراکی است که از نام دو حیوان تشکیل شده است !

خاک دارد ، ولی کوزه نیست ،

آب دارد ، ولی دریا نیست ،

درخت دارد ، ولی جنگل نیست !

خودش اندازه ی انار است،

قدش به اندازه ی چنار !

خزنده ی خطرناکی است

که اگر آن را وارونه کنیم رام می شود !

حیوانی است که اگر سرش را ببری

عضوی از انسان می شود ؟!

حرف اولم اول فیل است

حرف دومم از سر نیل است

حرف سومم سوم عاج است

حرف چهارمم میان کاج است

حرف پنجمم اول نیز است

بگویید پس چه چیز است ؟!

چیست دانی خلقت پشمینه پوش

حلقه ی زرین نموده او به گوش

رفت در دیگی و چون آمد به جوش

کرد آن را در قدح ، گفتا بنوش ؟!

حیوانی هستم که اگر نامم را برعکس بنویسی

نام رنگی می شوم ؟!

چیست آن میوه ی پسندیده

سرخ و سبز و سپید پوشیده

در میان دو کاسه چوبین

با دو سد احترام خوابیده ؟!

چیست آن گوشتین تن و تخت و دراز

که چو گل سرخ است و باشد نغمه ساز

انتهایش غار ، دورش استخوان

گوید هر دم بهر ما راز و نیاز ؟!

چیست آن گنبد لطیف نیکو

خوردن مردمان نیکو بو

در برش جامه های سرخ و سپید

می کند گریه ها کشنده ی او ؟!

چیست آن گِرد گنبد بی در

پوست در پوست گِرد یکدیگر

هر که بگشاید این معما را

رخش از آب دیده گردد تر ؟!

چیست آن که شکل بیضی و نرم و لطیف است

بر پیکر و الوان و گرانقدر و ظریف است

اندر مقرش چرخد و دیوارش نرم است

آراسته به مو گشته و دارای حریف است ؟!

چه خوراکی هستم ؟

« بدنم زرد و لباسم سبز و موهایم سفید است » !

چیست آن کز چشمه ای آید برون

پی هدف ره می برد با قلب خون

مدتی بر دشت خشکی چون برفت

می شود از سنگ سختی سرنگون !

چیست آن پادشاه هفت اقلیم

با هزاران سوار می گردید

ناگهان یک سوار زرد نقاب

آمد و فوج شاه در پیچید !

چه باشد آن که رنگ ناز دارد

پسر از مادر خود عار دارد

همی گوید که من سرخ و لطیفم

ولیکن مادرش صد خار دارد!

چهار گوسفند و یک چوپان

یک حیاط و یک پشت و بام !

چهار پایم : نه گاوم ،

تخته سنگم ،

نه سنگم ،

بگو چه هستم !

چهار برادرند ، که هر چه بدوند به هم نمی رسند !

چشم ندارد ،

ولی گریه می کند ،

پا ندارد ،

ولی راه می رود !